نگـــــارنده دل

هیـچ یعنـی مـن، وقتـی که "تــو" را بگیـرنـد ز مـن..!

هیـچ یعنـی مـن، وقتـی که "تــو" را بگیـرنـد ز مـن..!

نگـــــارنده دل
آخرین مطالب
  • ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۱ درد
  • ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۴:۵۱ پرچم
نویسندگان

۱۱ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

۲۱:۰۱۱۳
اسفند

دردم ایـن است که،

تمـام عُمـر

بـه دردت نخـوردم


خُـدا!


₪نگـارنـده ₪
۲۰:۱۰۱۹
مهر

دوسـت داشتنت

مثـل انـار است،

کـسی را شـریک آن نـخواهم کـرد

تا آخـرین دانـه اش سـهم مـن است

و تـو همـان دانـه ی بـهشتـی معروفـی...


پ ن: مخاطب خاص ندارد!


₪نگـارنـده ₪
۰۰:۲۷۰۶
ارديبهشت

باران در راه است !
باور کن!
امروز کارشناس هواشناسی می گفت :
هوا ،کمی تا قسمتی ابریست!
باران در راه است...

₪نگـارنـده ₪
۱۸:۳۰۰۳
اسفند

تا اخلاص نباشد، قلمی روی کاغذ نمی لغزد...


پ ن:چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت / چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

₪نگـارنـده ₪
۲۱:۰۲۲۶
بهمن

امروز کمی بهترم!

ولی دچار سوءتفاهم شده ام کمی!

برای رفع سوءتفاهم هایت، باید بپرسی...

ولی گاهی اوقات در بعضی جاها نپرسی بهتر است برایت!

چون دیگران هم نسبت به تو دچار سوءتفاهم می شوند!!!

و تو می مانی و سوء تفاهم هایی که هرگز برطرف نمی شود..!

₪نگـارنـده ₪
۱۴:۵۹۲۵
بهمن

او برایم تمام شد، برای" همیشه"

همانگونه که من برایش" هرگز" شروع نشده بودم!

₪نگـارنـده ₪
۰۹:۳۴۱۱
بهمن

اینکه مرکبت تازه نفس باشد یا اینکه میانه راه نفس نفس بزند، خیلی مهم نیست!

دیر و زودش خیلی تفاوتی ندارد!

مهم رسیدن است!

مهم به مقصد رسیدن است!

مهم چگونه به مقصد رسیدن است..!

₪نگـارنـده ₪
۰۸:۵۱۰۷
بهمن

دلم کمی اخلاص گذشته را می خواهد!

نمی دانی چه سخت  است، خلاص شدن از ناخالصی های حال..!




₪نگـارنـده ₪
۰۸:۰۵۰۶
بهمن

امشب چقدر برای خودم غریبه ام گویی اولین بار است خودم را می بینم! آری، با تو ام با تو ای من ، ای ایستاده در برابر من، ای آینه نمی شناسمت...

تو چه؟ تو مرا می شناسی؟ آیا لبخندت از سر مهر ات ییا تمسخر؟! بگو تا بدانم با صدای خاموشت از دنیای منجمد آیینه ها فریاد بزن ...

به راستی تصویر من روی تو در قوانین فیزیک خلاصه می شود؟!

بگو تا همه بدانند که تو منی و روزگاریست از مــا دور افتاده ای و هر روز از تنها دریچه دریاچه نقرابی، آینه، به من، به خودت سر می زنی

چقدر ما شبیه یکدیگریم! وقتی دستم زخمی شده بود تو نیز دستت را با همان دستمال راه راه توسی بسته بودی و آن زمان که تو شکستی من هم در تو شکستم و هزار تکه شدم!

کاش می شد مرا هم به آن سوی سرزمینت ببری...

حال می فهمم، تو با خاطرات کودکیمان زنده ای چون هنوز هم مانند کودکان دست راست و چپت را یادنگرفته ای!!



₪نگـارنـده ₪
۰۷:۴۵۰۶
بهمن

ای غم!

دوباره آسمان دلم را بارانی کردی ولی عیبی ندارد مگر گون های کویر قلبم دل ندارند؟!

بگذار با اینکه حتی یک بارهم به چشمهایم نگفتند آب، قطره ای فقط قطره ای در گلوی خشکشان بیفشانم!

ای دل! بین خودمان بماند از نجابت بی حدشان از تحمل پایداریشان شــــرمنده ام!

₪نگـارنـده ₪